تحولات علوم انسانی با تمرکز بر علوم تربیتی؛ گفتگو با دکتر طلال عتریسی
2 آبان 1400 1400-08-29 13:16تحولات علوم انسانی با تمرکز بر علوم تربیتی؛ گفتگو با دکتر طلال عتریسی
تحولات علوم انسانی با تمرکز بر علوم تربیتی؛ گفتگو با دکتر طلال عتریسی
شاید در ایران همگان دکتر طلال عتریسی را به عنوان یک اندیشمند و تحلیلگر سیاسی بشناسند که مقالات، تحلیلها و گفتگوهایی را در شبکههای تلویزیونی ارائه کرده و سردبیر مجله «الشرق الاوسط» است. کسی علاوه بر تخصص در مسائل مربوط به ایران، جهان و جنبشهای اسلامی، تألیفات گستردهای در زمینه ايران و جهان دارد. لازم به ذکر است که ایشان متولد ۱۹۵۲ در لبنان است و مدرک دکترای جامعهشناسی تربیتی خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه سوربن فرانسه دریافت کرد. ایشان استاد جامعهشناسی تربیتی و روانشناسی اجتماعی در دانشگاه لبنان و همچنین رئیس مؤسسه عالی علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه لبنان است و سالها مدیر کل مرکز مطالعات استراتژیک بیروت بوده و مدیريت مرکز منطقهای و مطالعات سیاسی و اجتماعی دانشگاه لبنان را برعهده دارد. با توجه به تخصص و مطالعات ایشان در مباحث علوم انسانی، گفتگویی را با موضوع «تحولات علوم انسانی با تمرکز بر علوم تربیتی» در دفتر ایشان در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه ملی لبنان در بیروت انجام دادیم که نظر خوانندگان محترم را به آن جلب مینماییم.
• پرسش: لطفاً ابتدا تحولات علومانسانی را در غرب و در جوامع اسلامی مقایسه کنید و چگونگی مواجهه مسلمانان با علوم انسانی غربی را بفرمایید.
پاسخ: بنده معتقدم علوم انسانی غربی بر شیوههای درسی دانشگاههای عالم و جهان اسلام سیطره یافته و این تسلط و سیطره به سبب قوت این علوم نیست، بلکه به سبب قوت غرب است که این علوم را حمل میکند؛ یعنی چون غرب و تفکر غربی بر عالم سیطره یافته، علومش نیز بر علوم و شیوههای دیگران برتری پیدا کرده است.
متاسفانه بیشتر دولتهای اسلامی نیز تلاش میکنند تا در همه زمینهها، از جمله در ساختار دولت و دانشگاه و نهادهای مختلف کشور و حتی روشهای آموزشی، از آنها تقلید کنند. لذا میبینیم که در مثل لبنان، شیوههای تعلیم در علوم انسانی، بسیار نزدیک به علوم انسانی در فرانسه است؛ دلیلش هم این است که کشور لبنان مدت زیادی تحت اشغال فرانسه بوده است؛ اما علوم انسانی در مصر، پاکستان و دیگر کشورهای اسلامی بیشتر به روش علوم در انگلستان نزدیک است.
به نظر بنده نقطه شروع این ماجرا از نیمه قرن نوزدهم است که مسلمانان به تدریج به استقلال رسیدند و شروع به تأسیس دانشگاه کردند. آنها در دانشگاههایشان به مناهج آموزشی هند و چین و سایر تمدنها نپرداختند؛ بلکه بیدرنگ علوم انسانی را از غرب گرفتند و آثار غربی را ترجمه کرده، در دانشگاهها تدریس کردند. در نهایت این علوم ترجمهشده، به عنوان علوم مرجع شناخته شدند. این مقایسه از جنبه معرفتی و علمی بود.
اما از لحاظ نفسی و روانی، این تحولات انعکاسی از اعتماد به نفس نداشتن مسلمانان است و بیاعتمادی به اینکه اسلام میتواند برای تنظیم زندگی و اداره جامعه و روابط انسانها الگو عرضه کند؛ حال آنکه معظم تعالیم اسلام را اینگونه امور تشکیل میدهد.
لذا به شکل واضح باید به این دو عامل اشاره کرد: عدم اعتماد به نفس و بیاعتمادی به علوم اسلامی؛ یعنی باور نداشتیم که برخی علوم نیز نزد ما بوده و هیمنه علوم غربی در جهان به دلیل سیطره غرب بر عالم است، نه اینکه بهترین علوم نزد آنان باشد.
برای روشنتر شدن مورد دوم مثالی میزنم؛ هنگامی که دانشمندان مسلمان، در علوم مختلف مانند روانشناسی، اخلاق و… کتاب مینوشتند، نام اخلاق اسلامی یا علمالنفس اسلامی بر آن نمیگذاشتند؛ زیرا اصلاً مقایسهای بین علم اسلامی و غربی مطرح نمیشد؛ بلکه این بحث مطرح میشد که انسان یا نفس انسان این ویژگیها را دارد؛ اما امروزه چنین مناقشهای وجود دارد.
حتی به نظر بنده وقتی ما میگوییم که میخواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم، این شائبه پیش میآید که ما معترفیم به اینکه اصل این علوم، متعلق به غرب است و این علوم برای ما نیست و ما میخواهیم به آنچه عاریه گرفتهایم، مشروعیت ببخشیم.
- پرسش: چه آسیبهایی اسلامیکردن علوم انسانی را تهدید میکند؟ چه فرایندی را باید طی کنیم تا معرفت دینی، عرفی نشود؟
پاسخ: به نظر بنده نگرانی بابت سکولار شدن علوم اسلامی، دغدغهای بسیار جدی است. بعضی استادان در برخی از دولتهای عربی که از علوم انسانی کنونی انتقاد میکنند و میخواهند آن را اسلامی کنند، از همان شیوه و اسلوب غربیها استفاده میکنند؛ برای مثال برای دستیابی به روانشناسی اسلامی، همان مباحث علمی و مراتبی را که فروید مطرح کرده را با مباحثی که در اسلام و قرآن وجود دارد، مثل بحث نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمئنه، تطبیق میدهند و اینگونه روانشناسی اسلامی تولید میکنند؛ در حالیکه چنین شیوهای صحیح نیست.
- پرسش: شما مدعی هستید که روشها در علوم انسانی غربی و اسلامی متفاوت است؟
پاسخ: بله، نگاهها کاملاً متفاوت است و به لحاظ فلسفی نقاط شروع مختلفی وجود دارد. به اعتقاد من، اختلافها به تفاوتها در فلسفه این دو نگاه برمیگردد؛ به گونهای که حتی برخی از دانشمندان غربی-برای مثال در بحث تربیت- ادعا دارند که تربیت، بدون فلسفه شکل نمیگیرد. این ادعا کاملاً صحیح است. اینکه بتوانیم برای عرضه تفکر اسلامی در موضوعات مختلف نظریه مطرح کنیم و نقطه آغاز حرکت را بیابیم، کار راحت و آسانی نیست.
با ذکر یک مثال این دیدگاه را روشنتر توضیح میدهم. البته این دیدگاه احتیاج به تکمیل شدن دارد. وقتی به تجربه غربیها برای تحصیل علوم غربی و دستیابی به نقطه شروعهای جدید برای تحول در علوم توجه میکنیم، میبینیم که نظریات جدیدی که در غرب مطرح میشود، برگرفته از تجربیات و تحولات فکری، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع آن زمان است.
در اروپا، در دوره انقلاب علیه کلیسا، نظریهای که در غرب پدید آمد و بر علوم انسانی آنها حاکم شد، اعتقاد به «آزادی» بود. این نظریه در همه علوم و ساحتها وارد شد؛ از جمله در علوم تربیتی، اصل «آزادی کودک» مبنا قرار گرفت و در علوم اجتماعی و اقتصادی نیز همه مسائل بر پایه آزادی فردی بنا نهاده شد؛ در حالیکه به نظر بنده با توجه به منابع دینی، اساس و پایه در تربیت، آزادی نیست؛ بلکه مفهوم کلیدی که از اسلام به دست میآید «سلطه» است؛ زیرا سلطه است که باعث نظم بخشیدن به جامعه و خانواده میشود.
برای مثال در اروپا، در دوره انقلاب علیه کلیسا، نظریهای که در غرب پدید آمد و بر علوم انسانی آنها حاکم شد، اعتقاد به «آزادی» بود. این نظریه در همه علوم و ساحتها وارد شد؛ از جمله در علوم تربیتی، اصل «آزادی کودک» مبنا قرار گرفت و در علوم اجتماعی و اقتصادی نیز همه مسائل بر پایه آزادی فردی بنا نهاده شد؛ در حالیکه به نظر بنده با توجه به منابع دینی، اساس و پایه در تربیت، آزادی نیست؛ بلکه مفهوم کلیدی که از اسلام به دست میآید «سلطه» است؛ زیرا سلطه است که باعث نظم بخشیدن به جامعه و خانواده میشود. بنابراین اساس تربیت، عملیات سلطه است.
مشکل این است که بسیاری از پژوهشگران، میخواهند اسلامی کردن علوم را از همان تفکر غربی شروع کنند و با تعدیل آنها به علم اسلامی برسند.
در موضوع روانشناسی هم به نظر بنده آنچه در مفاهیم اسلامی وجود دارد، اطمینان نفسی است؛ در حالی که در علم روانشناسی جدید این اصطلاح دیده نمیشود.
ما امروزه به جعل و ایجاد اصطلاحات جدید احتیاج داریم. بنابراین یکی از دغدغههایی که درباره عرفیسازی و غربی شدن علوم انسانی وجود دارد، همین مسئله است؛ حتی اگر نیتها خیر باشد. گاهی متفکران و پژوهشگران بدون اینکه خودشان متوجه باشند، در ورطه عرفی شدن و غربی شدن میافتند.
- پرسش: فرمودید نقطه شروع در علوم اسلامی با علوم غربی متفاوت است و ما منهج و اسلوبی متفاوت برای علوم انسانی داریم. علوم انسانی چه رابطهای با فلسفه دارد و چه تأثیری از فلسفه میپذیرد؟
اجتهاد و تفقه یعنی معرفت. کسی که بتواند به معرفت مصادر احکام و قواعد و اصول دست یابد، میتواند آنها را بر علوم مختلف، از جمله علوم انسانی تطبیق دهد؛ زیرا هر علمی از علوم را در نظر بگیریم، از یکی از انواع احکام خارج نیست و در این مسیر ناچاریم که احکام ثانویه، اعم از ضرر و مشقت و تقیه و مانند آن را مد نظر قرار دهیم. لذا مجتهد باید عالم به مسائل زمان خود باشد تا بتواند به هر مسئله، پاسخ مناسب آن را بدهد.
غایت فقه تطبیق شریعت –اعم از عقاید و احکام- بر موضوعات مورد ابتلای مردم است و پرواضح آنکه شریعت، تنها منحصر در امر و نهی نیست. آیا برقراری نظام و بسط عدل و ایجاد امنیت و … غیر از تطبیق اوامر و نواهی دین است که باتوجه به تغییر شرایط و مشخص کردن مصالح و مفاسد حاصل میشود ؟
برای مثال قبلاً علم روانشناسی داشتیم، اما امروزه روانشناسی اجتماعی داریم. چرا لفظ اجتماعی به آن اضافه شد؟ باید تحقیق کرد. آیا از هنگامی که انسانها و جوامع آنها وجود داشتند، علمی به نام روانشناسی اجتماعی وجود داشته است؟ چه زمانی این علم پا گرفت؟ یعنی باید توجه داشت که تأسیس این علم، تحت شرایطی در کشور خاص و حاصل تمدنی خاص بوده است. اما آیا این شرایط بر همه جوامع انطباق دارد؟ آیا میتوان این علم را از منشأ آن جدا ساخت و در هر کشوری اجرایش کرد؟
علوم در هر جامعه، متناسب با وضعیت آن جامعه شکل گرفته است. اینگونه نیست که هر علم و قاعده-ای را بتوان در هر جامعه و کشوری استفاده کرد؛ به ویژه علوم انسانی را که جهتدار هم هستند. مثلاً در جامعهشناسی دورکیم از مفهوم انتحار استفاده میشود؛ اما در کشور ما این مفهوم چندان مهم نیست؛ زیرا اصلاً این زمینه در جامعه ما وجود ندارد.
مثلاً در بعد تربیتی، خانوادهها در جامعه ما همیشه نگران امور شرعی، اجتماعی، اخلاقی و… فرزندان خود هستند. پدر و مادر به مسافرت میروند اما همیشه نگران فرزندان هستند که چه اتفاقی برای آنها میافتد؛ فرزند ازدواج میکند، اما خانواده همچنان اصرار دارد که فرزند با آنها زندگی کند و خود را مسئول حل همه مشکلات فرزندان میداند؛ در حالیکه در کشورهای غربی نگاه تربیتی کاملاً با این نگاه متفاوت است و همه تلاشها در راستای کمک به فرزندان برای به دست آوردن آزادی و از بین بردن سلطه خانواده و… است. در واقع کسی به دنبال کمک کردن به خانواده در فرآیند تربیت فرزند نیست. لذا تربیت که در جوامع اسلامی تا این حد مورد توجه است، در غرب اصلاً محل بحث نیست و ارزشمند محسوب نمیشود. مثال دیگر، مسئله طلاق است که در غرب بهعنوان مشکل مدنظر قرار نمیگیرد و هنگامی که خانواده ازهم گسسته میشود، مؤسسات جایگزینی تأسیس میشود که افراد به آن پناه میبرند تا نیازهای خود را برطرف سازند.
البته در روشهای تحلیل و مشاهدات میدانی، گاهی میتوان از جوامع دیگر هم استفاده کرد؛ اما نگاه اساسی و دیدگاه فلسفه کاملاً باهم متفاوت است.
- پرسش: آیا تحولاتی که در نظریههای جامعهشناسی و روانشناسی و بهتبع در ساختارهای جوامع غربی پدید میآید، حاصل تحولات و شرایط جامعه است، یا اینکه بالعکس تحولات اجتماعی، زاییده مبانی و راهبردهای مدنظر آنهاست؟ برای نمونه آیا تفکر سرمایهداری برای رسیدن به ساختارهای مطلوب خود، نهاد خانواده را مانع میبیند و سعی میکند این نهاد را از بین ببرد یا اینکه وقتی وضعیت اجتماعی به دلیل تحولات اجتماعی به سمتی رفت که خانوادهها ازهم گسسته شد، ناچار این ساختارها برپا میگردد؟
پاسخ: تحولات و نظریههایی که در ذیل علوم پدید آمده، حاصل اتفاقات و پیشرفتها در جوامع بوده است. مثلاً هنگامی که در قرن هجدهم ماشینهای صنعتی در اروپا اختراع شد، با توجه به سادگی دستگاهها نیاز بود که صدها نفر بر روی هر دستگاه مشغول به کار شوند. نیاز به نیروی کار بیشتر، باعث شد که زنان و مردان و کودکان به کار در بیرون از خانه روی آورند و مهدکودکها در کنار کارخانهها ایجاد شد و بهتدریج ارزشها در جامعه تغییر یافت. کاری که درآمد مالی داشت، محترم بهشمار میآمد و کار در خانه بیارزش شد. با ادامه این روند، بنیان خانواده بهتدریج ازهم پاشید. نمونه دیگر، تحولات علمی و تکنولوژیک و ساخت ابزارهای جدید است که در نتیجه آن، کنترل فرزندان در خانه از دست پدر و مادر خارج شده است. لذا میبینیم بسیاری از این نظریهها هم در جامعه سرمایهداری و هم در جامعه کمونیستی مثل شوروی به وجود آمده بود.
لذا راه حل این است که ما برای طرح نظریه اسلامی در هر عرصه، واقعیت و وضعیتمان را در نظر بگیریم و به فلسفهای که به آن معتقدیم، پایبند باشیم.
- پرسش: منظورتان از فلسفه چیست؟
پاسخ: بنده متخصص در علم فلسفه نیستم. منظور از فلسفه، چیزی است که نگاه ما به انسان و زندگی را مشخص میکند. باز هم مثالی از تربیت میزنم. شخصی که فرزندش را از چیزی نهی میکند، این نهی کردن، در واقع فلسفه تربیتی است؛ یعنی اعتقاد شخص به اینکه کاری باعث انحراف کودک یا تخریب عادات خوب او میشود، آشکارا نوعی فلسفه است.
فلسفه تربیتی کسی این است که در تربیت کودک، نباید کاری را به او تحمیل کرد؛ بلکه خودش باید انتخاب کند و هنگامی هم که بزرگ شد، ارزشهایش را خودش تعیین کند. نظریه فلسفی تربیتی شخص دیگر، این است که کودک احتیاج به توجیه و تعلیم دارد و باید ارزشهای اسلامی را به او عرضه کرد. به طور طبیعی، رفتار این دو تن در امر و نهی و تشویق کودک با یکدیگر متفاوت است.
- پرسش: برای اسلامیسازی علوم انسانی در لبنان چه اقدامهایی شده است و آینده علوم اسلامی در لبنان را چگونه میبینید؟
پاسخ: متاسفانه قاطبه جوامع اسلامی امروزه ایدهای برای اسلامیسازی علوم انسانی ندارند و اقدام اساسی نکردهاند.
در لبنان هم اوضاع همینگونه است. نگاه عمیقی به این موضوع وجود ندارد. مثلاً در برخی مؤسسات و دانشگاههای اسلامی، درس مدیریت اسلامی تدریس میشود. اما آیا ما نظریه مدیریت اسلامی داریم؟
بنده معتقدم هنوز اسلامیسازی علوم انسانی در لبنان آغاز نشده است؛ تلاشهای فردی صورت گرفته است و برخی پژوهشگران دغدغهمند کتابهایی تدوین کردهاند، اما حرکت منسجمی وجود ندارد. تاجایی که بنده اطلاع دارم در علوم اجتماعی، روانشناسی، علوم تربیتی و فلسفه، تلاشهای جدی و منسجمی صورت نگرفته است.
در مرحله اول، بررسی صحیح و وضعیتشناسی درست لازم است. در دانشگاههای ملی لبنان زمینهای وجود ندارد که بتوان علومانسانی اسلامی را به عنوان رشتهای مجزا طرح کرد، اما میتوان در کنار دیدگاههای غربی، دیدگاه اسلامی را معرفی کرد تا خود دانشجویان، آنها را مقایسه کنند.
یکی دیگر از راههای جلب توجه به اندیشههای اسلامی این است که از نظریات غربیها علیه خودشان استفاده شود که بسیار مفید است؛ زیرا کسانی که غرب را قبول دارند، از نظریات غربیها بیشتر استقبال میکنند. بنده از این طریق مشغول طرح مباحث هستم و در ابتدای حضورم در دانشگاه، سه کتاب از مؤلفان غربی علیه نظریه فروید ترجمه کردم.
باید هیمنه غرب را به دست خودشان بشکنیم. این شیوه برای بسیاری از اندیشمندان و دانشجویان که غرب را الگوی خود میدانند، مؤثر است؛ یعنی در کنار نظریات مشهور و فراگیر که بر فضای علمی دنیا سیطره دارند، نظریات اندیشمندان دیگر را طرح کنیم تا به تدریج این زمینه فراهم شود که آراء و اندیشه-های دیگر دیده و شنیده شود و مطلقانگاری آن اندیشهها از بین برود. برای مثال دانشجویان بدانند اریک فروم، بارها و به چه روشهایی فروید و اندیشههایش را نقد کرده است.
برای مشخص کردن چارچوبهای علوم و مسائل آن، باید به روایات معتبر مراجعه کرد. بین روایات و مسائل علمی هیچ منافاتی وجود ندارد؛ حتی موضوعاتی که در ظاهر روایات وجود ندارند، با رجوع به بعضی از ادله، احکامشان استنباط میشود که طبیعتاً این کار، وظیفه مجتهد است.
تبویب و غور در آیات و روایات، باعث روشن و منقح شدن مفاهیمی میشود که میتوان از آنها در همه اعصار استفاده کرد. البته برای مشخص کردن چارچوبها نباید فقط در خطابات توقف کرد، بلکه با بررسی و تحلیل دقیق سنت و سیره معصومین (علیهمالسلام) ملاکهایی به دست میآید که با اجرای این ملاکها و ارزشها در جوامع و دورههای تاریخی مختلف، میتوان به حقیقت این علوم برای ایجاد ساختارهای مناسب در جامعه –که امروزه از آنها به علوم انسانی تعبیر میشود- دست یافت.
امروزه از مجتهد و عملیات اجتهاد توقع می رود که همگام با حرکتهای علمی پیشرو، به سوی تبیین بهتر احکام فرعی برای حل مسائل مکلفین گام بردارد؛ برای مثال درباره نظریاتی که در حیطه پزشکی مطرح میشود، از قبیل مسئله شبیهسازی و پیوند اعضا و یا لقاح مصنوعی، در مسائل مربوط به سیستمهای مالی و تحولات بانکی در معاملات تجاری تا مسائل مربوط به قوانین و معادلات جهانی و حقوق و پیمانهای بینالمللی، به اجتهاد احکام فرعی بپردازد.
دیدگاه (1)
محمدی
خداقوت. متشکر مصاحبه خوبی بود.