نگاه منظومه ای به دین: گفتگو با شیخ اکرم برکات

اکرم-برکات-1024x683-1
پایش و پژوهش / پرونده‌ها / گفتگو / لبنان / نوشتار

نگاه منظومه ای به دین: گفتگو با شیخ اکرم برکات

حجت­ الاسلام­ و المسلمین دکتر اکرم برکات مسئول فرهنگی حزب­ الله لبنان و امام جماعت مسجد قائم در ضاحیه بیروت هستند که در سال ۱۹۶۸ میلادی در منطقه مرجعیون واقع در جنوب لبنان چشم به جهان گشودند. ایشان دارای مدرک دکتری در رشته فلسفه می­باشند و تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی همچون حضرات آیات سید کاظم حائری و سیداحمد مددی پیگیری کرده­اند. هم­اینک در حوزه رسول اکرم بیروت مشغول به تدریس علوم مختلف حوزوی هستند و از شخصیت­های تأثیرگذار حوزه لبنان به شمار می­روند. وی همچنین در دانشگاه اسلامی لبنان به عنوان استاد مطالعات اسلامی مشغول به فعالیت و تدریس است. ایشان علاوه بر تدریس در حوزه علمیه تاکنون چندین جلد کتاب و مقاله به رشته تحریر درآورده است. حقیقة مصحف فاطمة عند الشیعة، ولایة الفقیة بین البداهة و الاختلاف، دروس فی علم الدرایة و میزان السیر و السلوک از جمله این آثار هستند.

پرسش: شما مسئولیت فرهنگی حزب ­الله لبنان را به عهده دارید و از شبهات و معضلات جامعه اسلامی مطلع هستید، همچنین سال­ها در حوزه­های علمیه لبنان و قم، تحصیل و تدریس کرده ­اید. با توجه به این پیشینه، ضرورت بازخوانی تعالیم دین و علوم اسلامی را چگونه ارزیابی می­ کنید؟

پاسخ: همان­گونه که مقام معظم رهبری -حفظه الله- در مورد غنی­سازی اورانیوم فرمودند اگر غنی سازی اورانیوم را انجام ندهیم، نسل­های آینده ما را لعن می­کنند، اینجا و در لبنان نیز اگر وارد در بحث علوم انسانی نشویم، نسل های آینده ما را لعن خواهند کرد.

مشکل کلی در حوزه­های  علمیه -قبل از آنکه ارتباط آن را با علوم انسانی بررسی کنیم- این است که شکل و قالب آنها، شبیه حوزه فقهی شده که اختصاص به قانون داردو در بسیاری از شکل­ها و روش­ها حوزه دینی نیست.

امروزه در بیشتر حوزه­ها، چه در قم و چه در نجف یا کشورهای دیگر، درس­ها به طور کلی بر فقه و اصول متمرکز شده است. در این فضا اگر طلبه نهایت تلاش خود را بکند، هنگامی که فارغ­التحصیل می­شود، فقه و اصول را با روش­شناسی فقهی و اصولی می­فهمد، اما در فهم دینی مشکلات بزرگی دارد؛ زیرا روش کنونی بر فهم دینی بنا نشده، بلکه بر پایه فقه و اصول بنا شده است. همچنین فضایی شکل گرفته که اگر کسی فقه و اصول نداند، حوزوی نیست بلکه فرهنگی به حساب می­آید. البته بنده به اصول سنتی مانند کفایة و رسائل و کتب قدیمی علاقه‌­مند هستم.

به هر حال در حوزه علمیه روش بر فقه و اصول استوار است و کسی که فقه و اصول نمی­خواند، عرفاً محصل علوم­دینی شناخته نمی­شود. حتی در آموزش فقه و اصول، آموزش­ها به صورت تفکیکی است، نه به صورت منظومه­ای؛ یعنی هنگامی که شخصی مجتهد می­شود –البته بنده در مورد فقهای معروف از قرن بیستم تا الآن صحبت می­کنم- غالباً اجتهادش بر اساس روش تفکیکی و شیوه فقهی و اصولی عمودی است و بدون درنظر گرفتن نگاه منظومه اسلامی استدلال می­کند. لذا می بینیم که اهتمام به قرآن کریم در علمیات اجتهاد ما جایگاه مطلوبی ندارد و اهتمام اصلی و اساسی، بر روایات –آن هم در جایگاه سند و دلالت- است؛ در حالی که قبل از ورود به روایات باید روش طبیعی قرآنی استخراج شود. در پاره ای از اوقات از شیوه عقلی نیز غفلت می شود.

برای مثال، شیخ انصاری –با هم هاحترامی که برای ایشان و روششان قائل هستیم و ما در مدرسه ایشان رشد کرده ایم- هنگامی که در بحث ولایت فقیه داخل می شوند، در شروع بحث از دلیل عقلی غافل می شوند و ابتدا به نص می پردازند. ایشان شخصیتی اصولی هستند؛ اما در بحث ولایت فقیه از دلیل عقلی لبی که در قدر متیقن مورد اعتماد است، بحثی به میان نمی آورند و آن را پایه ای برای رجوع روایت به آن قرار نداده اند؛ در حالی که امام خمینی (ره) در کتاب «بیع»، در بحث حکومت اسلامی از این شیوه استفاده کرده و ابتدا دلیل عقلی لبی را بیان فرموده سپس آن را چارچوب قطعی قرار داده و روایات را بر آن تطبیق کرده اند.

پرسش: برای رهایی از این ضعف و اشکال چه راهکاری پیشنهاد می دهید و چه اقدام هایی باید انجام شود ؟

پاسخ: با غض نظر از مطالب طرح شده، ما در سال ۲۰۱۷ زندگی می کنیم و می خواهیم درباره شکل گیری عقایدمان گفت وگو کنیم. بنده از ابزارهای سنجش پایه، اعم از حس و وهم خیال و عقل آغاز می کنم. معرفت ما از عقل شروع می شود و عقل، واسطه فهم ما از نص است. اگر عقل نباشد، نمی توانیم قرآن را به عنوان معجزه الهی ثابت کنیم. همچنین قرآن کریم و معجزه بودن آن، دلیل ما بر نبوت پیامبر مکرم اسلام است. یعنی اگر بخواهیم در بین ادله رتبه بندی کنیم، عقل رتبه اول، قرآن رتبه دوم و پیامبر رتبه سوم را دارد؛ که اینها در نهایت ما را به امامت رهنمون می سازد. در رتبه بندی معرفتی، امامت رتبه چهارم دارد. شاید به همین دلیل قرآن ثقل اکبر نامیده می شود؛ زیرا در عملیات ساخت و ایجاد معرفت، مقدم بر نص و روایات است.

ما مانند امام علی (ع) یا حضرت خدیجه (س) نیستیم که پیامبر را از طریق سلوک و شناخت جزئی تصدیق کنیم. آن بزرگواران، پیامبر را قبل از این که معجزه ای از ایشان ببینند، تصدیق کردند. قرآن ما را برایشان دلالت کرده و اگر قرآن نبود، ما ایشان را نمی شناختیم. بنابراین جایگاه ما با جایگاه امیرالمؤمنین (ع) و حضرت خدیجه (س) متفاوت است. اگر قرآن و عقل، اساس رسیدن به نص باشند، در طریق اجتهادی و فقهی نیز باید قبل از روایات، به عقل و قرآن مراجعه کنیم.

بنده هنگامی که در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه مشغول تحصیل بودم، در جلسه ای با حضور بعضی از استادان، نظریه منظومه ای اسلام را شرح دادم و در خلال آن، بحث تحریف قرآن را مطرح کردم؛ به ایشان گفتم در نگاه منظومه ای، مراتبی وجود دارد و روایات در طول قرآن قرار دارند. اگر امام روایتی نقل کند که قرآن تحریف شده است، این روایت خودبه خود ریشه امامت را نیز از بین می برد و من چگونه روایتی را تصدیق کنم که با لسان خود، خودش را رد می کند؟ یعنی قول به تحریف قرآن، مستلزم قول به تکذیب روایت است. پس حجیت روایت، قبل از اینکه حجیت قرآن کریم را ساقط کند، از بین می رود.

مثلاً در روایتی که از لحاظ رجالی سند معتبری دارد، نقل شده که شخصی از امام صادق (ع) پرسید: «هل یجوز لی أن أبیع العنب لمن یعصره خمراً؟ قال الإمام: إنی أفعل ذلک». بسیاری از فقها از جمله آیت الله خویی، به این روایت تمسک می کنند و فروش انگور را حتی هنگامی که مطمئن هستیم خریدار آن را به شراب تبدیل می کند، جایز می دانند. استدلال به این روایت و تکیه بر روش صرف فقهی، اگرچه منتهی به جواز اعانه بر گناه است، استدلالی منطقی جلوه می نماید. یعنی کمک بر گناه به طور مطلق حرام نیست و این روایت نص خاصی است که مخالف قاعده کلی است و مسئله را توسعه می دهد. اما امام خمینی (ره) در کتاب بیع می فرمایند اگر برای من چندین روایت به سند صحیح بیاورید که این معنا را افاده کند، من تصدیق نمی کنم که امام این گونه نظری داشته باشد. این نگاه امام، نگاهی منظومه ای است که می گوید من امام معصوم (ع) را از لحاظ عقاید این گونه می فهمم و خود معصوم این نگاه را برای من به وجود آورده است. من می خواهم قبل از مراجعه به روایات، چهره معصوم را برای خود ترسیم کنم و به دست آوردن این نگاه، بر خود روایات مقدم است و اگر این کار را نکنیم چگونه از معصوم روایت نقل کنیم؟

ما هنگامی که با اهل سنت گفت وگو می کنیم، می گوییم پیامبر مکرم اسلام سرور عالمین است و دارای خلق عظیم و…؛ چنین شخصیتی چگونه دستور ذبح انسان ها را می دهد؟ حتی اگر روایات متعددی از صحاح بیاورید، آن تصوری که از پیامبر برای ما شکل گرفته، ما را به قطع می رساند که این گونه روایات را نفی کنیم؛ زیرا این گونه روایات، وجهه پیامبر را خراب می کند؛ مانند این عبارت قرآن:«بل یداه مبسوطتان». عقل دراین باره می گوید قطعاً خداوند جسم ندارد پس باید این آیه را به معنای دیگری تفسیر یا تأویل کنیم. لذا باید با تصوری که از معصوم برای ما شکل می گیرد، نص را فهمید. یعنی نگاه منظومه ای بر روایات حاکم باشد.

پس ابتدا اجازه بدهید خداوند را بشناسیم؛ وقتی او را به عنوان کمال مطلق و غنی و… شناختیم، می گوییم از چنین خدایی عملی عملی صادر نمی شود که با کمال متعارض باشد.

پرسش: به نظر می رسد راه حلی که پیشنهاد می دهید، یک ملاحظه روشی در مواجهه با منابع دینی باشد که طبیعتاً نتایج و دستاوردهای متفاوتی خواهد داشت و شما آن را نگاه منظومه ای می نامید. چگونه می توانیم به این نگاه منظومه ای برسیم؟

پاسخ: قبل از پاسخ به این پرسش، به تفاوت عقیده شیعه و سنی اشاره می کنم. عقاید اهل سنت، از کلام شروع و به کلام منتهی می شود؛ اما عقاید شیعه با سؤال عقلی فلسفی آغاز می شود و با کلام ادامه پیدا می کند. کلام در منظومه عقاید شیعه در مراحل میانی قرار دارد. دفاع نزد شیعه، مرحله اول نیست، بلکه مرحله وسط است. شیعه ابتدا می پرسد و ساختاری را بنا می کند سپس به دفاع از آن مشغول می شود.

سؤال این است که شیعه چگونه به منظومه اعتقادی ایمان می آورد؟ پاسخ این است که او از عقل آغاز می کند و عقل بدون کمک گرفتن از چیزی دیگر، خداوند متعال را به وی معرفی می کند؛ اما عقل چون دلیل لبی است، بر قدر متیقن اکتفا می کند؛ لذا گاهی اختلاف نظرهایی در آن به وجود می آید. مثلاً عقل من می گوید که خدا غنی است، عالم است، قادر است و… . اگر کسی بپرسد که آیا خداوند هر چیزی را می داند، در اینجا ممکن است اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد؛ برخی بگویند می داند و برخی بگویند نمی داند. عقل می گوید قطعاً کسی که چیزی را ندارد، نمی تواند معطی آن باشد و این دلیل بر آن است که خداوند می داند. پس گستره علم او جواب را مشخص می کند. می گوید خداوند رب این عالم است، اما آیا رب دیگری نیز وجود دارد؟ در واقع ما نمی توانیم مناقشه کنیم؛ بلکه فقط می خواهیم حداقل هایی را ثابت کنیم و همین مقدار که عقل ثابت کند که خداوند، حکیم هم هست، کافی است.

ادیان دیگر دلایل قانع کننده ای ندارند که با آن بتوان این مسائل را ثابت کرد؛ زیرا آنچه آنها می گویند، بر اساس روایات تاریخی و حکایت هاست؛ اما مسلمانان قرآن را دارند که معجزه است و حاضر و جاودان و تحریف نشده است. حتی امروزه با کمک علوم جدید می توان با استناد به کربن هایی که در نسخه های قدیمی قرآن وجود دارد، ثابت کرد که این قرآن تا فاصله بسیار کمی از دوران نزولش، به همین شکل بوده است.

بعد از اینکه قرآن ثابت شد و به آن ایمان آوردیم، از نص سؤال می کنیم که آیا خدا همه چیز را می داند؟ آیا خدایی برای دنیای دیگر هم وجود دارد؟ اینجا نص پاسخ می گوید. ما نمی گوییم عقل همه چیز را پاسخ می دهد؛ بلکه می گوییم ما را به نص می رساند و نص، باب پاسخ را باز می کند؛ اگرچه در این مرحله هم نص را بر اساس فهم سابقمان از خداوند معنا می کنیم. مثلاً در مورد پیامبران، قرآن را چگونه معنا می کنیم؟ آیا معقول است که انبیا که الگوی انسان ها هستند، هر کدام صفت های زشتی داشته باشند؟ حضرت ابراهیم یا حضرت موسی قاتل باشند؟! حضرت یوسف و حضرت یونس فلان و بهمان و…؟! آیا این قرائت از پیامبران معقول است؟ چگونه باید با نص مواجه شد؟ اگر بخواهیم به حسب ظاهر روایات را بخوانیم، گاهی  همان دلیل عقلی که حکمت خداوند را ثابت می کند، با ظاهر روایات مخالفت می کند. لذا باید نص قرآن را نیز در سایه معرفت به خدای حکیم فهمید. این نگاه باعث تغییر در فهم از این نصوص می شود و این روشی است که عادتاً شیعیان آن را انجام می دهند.

ما ناچاریم نص را در سایه مرجعیت عقل قطعی که ما را به نص می رساند، بفهمیم و اگر نص با عقل قطعی تعارض ظاهری داشتند، مرجع عقل است.

آیا قرآن مرا به طریق کمال هدایت می کند؟ وظیفه قرآن کریم چیست؟ این مسئله مهمی در عملیات اجتهاد است. در چهارچوب روشی که ذکر کردم، نص آمده تا ما را به سمت کمال هدایت کند. یعنی وظیفه نص این است و وظیفه دیگری برای آن تصور نمی شود. لذا باید بر اساس همین وظیفه با نص تعامل کنیم.

این مطلب را هم ببینید!  ضرورت بازنگری در روش‌های اجتهاد؛ گفتگو با شیخ جعفر المهاجر

این مسئله یکی از بحران های اجتهاد است که آیا اسلام دین هدایت است؟ آیا اسلام از هر چیزی که در مسیر هدایت است سخن می گوید؟ آیا از علم مدیریت گفت وگو می کند؟ موضوع مدیریت، موضوعی انسانی است. آیا ضرورت دارد علوم انسانی را اسلامی کنیم؟ اگر ضرورت دارد، معنای اسلامی سازی علوم انسانی چیست؟ آیا می خواهیم بر علم غربی حجابی بنشانیم؟ علم غربی و روایات را به همدیگر بچسبانیم؟ آیا خطابات اسلامی در این موضوع داخل شده اند؟ بعد از اینکه عقل، ما را به نص و خطاب رساند، وظیفه روایات و خطابات چیست؟ عقل قطعی می گوید چاره ای نیست جز اینکه چیزی وجود داشته باشد که ما را به کمال هدایت کند. آنچه عقل قطعی به آن اشاره دارد، دیگر جای ورود نص نیست و نص در این موارد ارشادی است، نه تأسیسی. آیا ما می خواهیم علوم انسانی را اسلامی کنیم یا اینکه می خواهیم آنها را منقح کنیم تا این علوم، انسانی شوند؟ اگر انسانی شدند، اسلامی نیز می شوند. این سؤال مهمی است: آیا می خواهیم علوم را اسلامی کنیم یا انسانی؟ می توانیم بگوییم انسانی کردن به تنهایی کفایت می کند؛ به این معنا که اگر ادوات چهارگانه حس و خیال و وهم و عقل با همدیگر تطابق داشتند، نتیجه اش برای ما کفایت می کند.

بله؛ راه کمال مختلف است و همچنین تعبدی است و احتیاج به خطاب دارد. ما خطاب را مورد سؤال قرار می دهیم که آیا تو وظیفه دیگری داری؟

پس تا الآن ثابت شد که قرآن کتاب خداوند است و تحریف نشده؛ نه زیاد شده و نه کم. اما این به تنهایی کفایت نمی کند. اینجا نص می گوید که آنچه پیامبر به شما عرضه کرده، بگیرید. این آیه می گوید که پیامبر، طریق اصلی برای باز شدن باب حقیقت و معرفت واقع است. پس مجالی برای کلام پیامبر باز می شود و سپس به سنت پیامبر توسعه پیدا می کند. بنابراین در این مرحله، نزد ما قرآن و سنت پیامبر وجود دارد و در سنت پیامبر حدیث ثقلین هست که مرجعیت دینی را به امام علی (ع) و اهل بیت (ع) به صورت کلی می دهد. بنابراین عترت نیز به وسیله نص قطعی متواتر، مرجعیت دینی برای فهم دین را به دست می آورد. لذا نص توسعه پیدا می یابد و قرآن و پیامبر و اهل بیت (ع) را در بر می گیرد.

پرسش: برای روشن شدن مقصودتان از نگاه منظومه ای و ثمره ای که این نوع نگاه در دستیابی به نتایج مختلف دارد، به چند نمونه اشاره بفرمایید.

پاسخ: برای مثال آیه جزیه، «الا عن ید و هم صاغرون» را چگونه باید فهمید؟ فرض کنیم کلمه «صاغرون» با «صغار» فرق دارد. صغار یعنی صغیر، در مقابل کبیر. اگر آن را صغار معنا کنیم، باید در برابر یک بزرگ باشد. حال این بزرگ کیست؟ مسلمانان یا اسلام یا خدا؟ بعضی از روایات می گویند واجب است اهل کتاب بنشینند و با حال تحقیر، جزیه بدهند و سپس بر روی دستشان بزنیم. به این مضمون، روایت نیز وجود دارد. اما این تفسیر چگونه با خلق عظیم پیامبر و رحمت بودن ایشان برای عالمیان و با جاودانه بودن اسلام و ضرورت جاذبه داشتن آن و حریص بودن دین اسلام بر هدایت مردم و گران بودن سختی های مردم بر آن حضرت، جمع می شود؟ علامه طباطبایی (ره) می گویند صحیح نیست که صغار را تحقیر اهل کتاب معنا کنیم؛ زیرا این معنا با عرفان اسلامی منافات دارد. این سخنان علامه طباطبایی (ره) از نگاه منظومه ای حکایت می کند. من صغار را این گونه معنا می کنم که باید در برابر قانون، متواضع و صاغر بود همانطور که مسلمانان نیز باید در برابر قانون صاغر و خاضع باشند.

براین اساس با نگاه منظومه ای به یک برداشت می رسیم و با نگاه تفکیکی به یک برداشت دیگر. یعنی دو دیدگاه و برداشت وجود دارد. جزیه به معنای کفایت است. حاکم، جزیه را مشخص می کند و این برداشت من به این دلیل نیست که در بین مسیحیان زندگی می کنم و می خواهم دین را به گونه ای توصیف کنم که خوشایند آنها باشد؛ بلکه بنده از تأسیس یک روش اسلامی صحبت می کنم که آیا این روش اسلامی همان روش انسانی است؟ من می خواهم اصل و منشأ را بشناسم. عقل می گوید در این پروژه، انسان خلیفه خداست. شهید صدر می گفت اگر ما در عبارت «فی سبیل الله» کلمه «الله» را برداریم و به جای آن کلمه «ناس» را قرار دهیم، معنا هیچ تغییری نمی کند و «فی سبیل الله» با «فی سعید الناس» معنای یکسانی دارند.

باید در معنای انسانیت تجدیدنظر کنیم. وهم و قوه متوهمه که شأنش ادراک معانی جزئی است، آیا از مصادیق فطرت نیست؟ فطرت، چیزی است که از ذات برمی خیزد بدون آنکه محیط و تلقین و تربیت در آن تأثیر بگذارند. درواقع قدرت در درون هر انسانی، در هر زمان و مکانی که هست، به ودیعه گذاشته شده است، بدون اینکه احتیاج و تربیت داشته باشد. اگر فطرت پایه همه ابزارهای معرفتی باشد، قطعاً نص و فقه با آن مخالفت نمی کند. محال است که نص، مخالف حس قطعی و خیال قطعی و وهم قطعی و عقل قطعی باشد. لذا فطرت قطعی انسانی به تحریر و استناد واضح احتیاج ندارد تا مرجعیت آن را برای فهم خطابات مشخص کنیم.

بنده از جناب سید حسن نصرالله شنیدم که می گفت هیچ حکم شرعی وجود ندارد که مخالف فطرت انسانی باشد و این سخن را در برابر داعش و قرائت آنها از اسلام بیان می کرد. روش علامه در تفسیر «المیزان» بر این استوار است که اسلام با فطرت همراه است.

کسی که بخواهد عملیات اجتهاد انجام دهد، چگونه می تواند بدون یک منظومه روشن وارد این مهم شود؟ آیا هنگامی که فقیهی بحثی را مورد نظر قرار می دهد، توجه دارد که چارچوب منظومه ای که انتخاب کرده تاثیرگذار است یا نه؟

مثلاً آیت الله خویی -با همه تقدیس و احترام- می فرمایند ولایت فقیه محدود به قدرت متیقن است؛ زیرا ولایت فقیه در نزد ایشان با دلیل لبی یا روایاتی که در باب قضا و در یک دایره بسته وجود دارند، ثابت می شود. یعنی ایشان قائل به ولایت فقیه عام در سطح ادله نیستند؛ بلکه آن را از باب امور حسبه قبول دارند که دلیلی لبی است و باید به قدر متیقن اکتفا کرد. یعنی اموری که مطمئن هستیم و قطع داریم که خداوند راضی به ترک آنها نیست؛ پس سزاوارتر است که فقیه آنها را انجام دهد و ولایت برایش ثابت می شود. اما با وجود این مبنا، ایشان قائل به جهاد ابتدایی برای فقیه است و در انتفاضۀ شعبانیه حکومت تشکیل داد؛ زیرا به دلیل نبود حکومت، دچار مشکلاتی شده بودند. این نوع استنباط ها به دلیل شیوه تفکیکی ایشان در مواجهه با روایات و لبی بودن دلیل عقلی نزد ایشان است.

برعکس ایشان، امام خمینی قائل به ولایت عامه فقیه هستند، اما فقیه را دارای حق جهاد ابتدایی نمی دانند. شیوه امام خمینی، منظومه ای است. پیشنهاد قرآن درباره جهاد، جهاد دفاعی در برابر دشمنان و کسانی است که از آنها خوف دشمنی داریم. درباره جهاد در سیره پیامبر هم سید جعفر مرتضی می فرمایند برای ما ثابت نشده که هیچ کدام از جنگ های پیامبر به صورت جهاد ابتدایی بوده باشد. امام خمینی فرمودند هر اختیاری برای امام وجود دارد، برای فقیه نیز وجود دارد و براین اساس برای فقیه جهاد ابتدایی وجود ندارد. بنده این گونه می فهمم که پس برای امام نیز جهاد ابتدایی وجود ندارد.

بنابراین با نگاه منظومه ای، امامت که هدفی الهی است، با جهاد ابتدایی باعث بدنامی دین نمی‎شود؛ اما با نگاه تفکیکی به روایات، از بعضی از آنها می توان جهاد ابتدایی را برداشت کرد. گاهی نگاه منظومه ای داریم که شریعت و پروژه خداوند سبحان چیست؟ پیامبر و امام چگونه دین را گسترش می دهند؟ فقیه چگونه دین را عرضه می کند؟ آیا حوزه های علمیه، اسلام را مانند منظومه عرضه کرده اند؟ آیا می توان بدون توجه به قرآن، طرح اسلامی داد؟

لازم است بعد از توجه به دلیل عقلی و حدود و دلالت آن، بر فهم قرآن که کلام الهی است متمرکز شویم. آیا امام در موضوعات دچار خطا می شود؟ این مسائل در استدلال تأثیرگذار است. از لحاظ عملی، اسلام و دین چگونه است؟ بله؛ فقه و اصول برای فهم کتاب و مشخص کردن حدود عقل بسیار مهم هستند؛ اما امروزه اصول، عمودی است و از دل آن منظومه ای عملیاتی در نمی آید.

اصول اساس و ریشه است که باید در عین عمودیت بهینه شود؛ اما آیا علم اصول به عنوان یک روش و ابزار برای رسیدن به حقیقت کافی است؟ یا اینکه باید علم اصول را در ضمن ادوات ثانوی برای رسیدن به حقیقت مورد نظر قرار داد؛ مانند «اصولِ اصول» که مبادی تصدیقیه اصول فقه مانند عقاید و کلام است. با چه عقلانیتی باید آن را فراگرفت؟ گاهی مجتهد در دادن فتوا، عمودی نگاه می کند نه منظومه ای.

مثلاً هنگامی که شخص در بحث مقاصد وارد می شود -بعد از ثابت کردن نگاه منظومه ای- این سؤال مطرح می شود که آیا شهوت بنفسها حرام است؟ ممکن است شخص در روایات جست وجو کند و دریابد که شهوت به تنهایی علت حرمت نیست؛ بلکه اگر به چیز حرامی اضافه شود، حرام است؛ همچنانکه استمناء و زنا و… حرام است. گاهی با این نگاه، دیدن فیلم جنسی مجاز می شود و می گویند شخصی که به خودش اطمینان دارد و مثلاً در حضور همسرش این فیلم را می بیند، دیدن فیلم برایش جایز است. متأسفانه فیلم های جنسی وارد خانه های ما شده و بعضی از علما قائل به جواز دیدن این فیلم ها هستند و این فتوا را از روایات می دهند.

درباره کافر حربی، برخی غیرمسلمانان را کافر حربی می دانند. براین اساس آیا مسیحیان لبنان حربی هستند؟ حکم کافر حربی چیست؟ علامه طباطبایی می گویند عرفان اسلامی غیر از احکام را اقتضا می کند؛ اقتضا می کند که غیرمسلمان گمراه نشود.

در فلسفه می گوییم تکامل باید تکامل اجتماعی باشد. ملائکه به خداوند گفتند آیا کسی را در زمین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی می کند؟ نگفتند نماز نمی خواند و…؛ بلکه سؤال از مسائل اجتماعی بود. خداوند فرمود شما آنچه را که من می دانم، نمی دانید؛ یعنی خداوند به انسان ها زمان داده تا به تکامل اجتماعی برسند و دین باعث تکامل اجتماعی می شود. این به حسب منطق قرآن کریم است. آیا فقیه هنگامی که اجتهاد می کند و فتوا می دهد، نباید این تکامل و تسافل اجتماعی را مدنظر قرار دهد؟

آیا حوزه های دینی یا فقهی و اصولی و آنچه به آنها تعلق دارد، برای دفاع و ترویج اسلام است یا حوزه هایی قانونی است که فقط می خواهد طلبه، قانون دان فارغ التحصیل شود؟ حتی شخص قانون دان هم احتیاج به نگاه منظومه ای دارد.

حوزه علمیه از طلبه چه می خواهد؟ آیا بدون اینکه نگاه منظومه ای داشته باشد، مجتهد فقیه می خواهد؟ بحران ما در حوزه های علمیه این است که اغلب فقها و استادان، طلاب را به نگاه منظومه ای تشویق نمی کنند. بنده در قم درس خوانده ام، اما در قمِ قم درس نخواندم، بلکه در نجفِ قم درس خوانده ام! آنچه نزد ما شیعیان وجود دارد، برای قانع کردن عقلای عالم بسیار قوی است، ولی مشکل ما این است که خودمان و آنچه را که نزدمان هست، نمی شناسیم. دسته بندی های فنی و تقسیم بندی ها ما را از بین برده است. قطعاً در بعضی از جوامع روایی نیز احادیث را تکه تکه کرده اند و این نگاه امروز، عمودی در عمودی است!

اگر قرآن اساس و پایه در رسیدن به نص باشد و اگر عقل و قرآن اساس برای رسیدن به نص باشند باید قبل از آنکه به روایات مراجعه کنیم، عقل و قران در طریق اجتهادی و فقهی نیز جاری باشند.

پرسش: برای دست یابی به نگاه منظومه ای و رهایی از این ضعف و اشکال چه راه کاری را پیشنهاد می دهید و باید چه گام هایی برداشته شود؟

جواب:با غض نظر از مطالب طرح شده ما در سال ۲۰۱۷ زندگی می کنیم و می خواهم درباره ی شکل گیری عقائد مان گفتگو کنیم. بنده از ابزارهای سنجش پایه اعم  از حس و وهم و خیال و عقل آغاز می کنم. معرفت ما از عقل شروع میشود و عقل واسطه فهم ما از نص است. اگر عقل نباشد نمی توانیم قران را به عنوان معجزه الهی ثابت کنیم. همچنین قرآن کریم و معجزه بودن آن دلیل ماست بر نبوت پیامبر مکرم اسلام. یعنی اگر بخواهیم در بین ادله رتبه بندی کنیم عقل رتبه اول را دارد. قرآن رتبه دوم و پیامبر رتبه سوم و اینها نهایتاً ما را به امامت رهنمون می کنند. در رتبه بندی معرفتی امامت رتبه چهارم دارد؛ شاید به همین دلیل قرآن ثقل اکبر نامیده می شود زیرا در عملیات ساخت و ایجاد معرفت مقدم بر نص و روایات می باشد.

 حجت­ الاسلام­ و المسلمین دکتر اکرم برکات | گفتگوی اختصاصی مرکز فرهنگی پژوهشی رسول السلام در باب علوم انسانی «نگاه منظومه ای به دین»
حجت­ الاسلام­ و المسلمین دکتر اکرم برکات | گفتگوی اختصاصی مرکز فرهنگی پژوهشی رسول السلام در باب «نگاه منظومه ای به دین»

ما مانند امام علی علیه السلام یا حضرت خدیجه سلام الله علیها نیستیم که پیامبر را از طریق سلوک و شناخت جزئی تصدیق کنیم .آن بزرگواران پیامبر را قبل از اینکه از ایشان معجزه ای ببینند تصدیق کردند. اما قرآن ما را بر ایشان دلالت کرده و اگر قرآن نبود ما ایشان را نمی شناختیم. بنابر این جایگاه ما با جایگاه امیرالمومنین علیه السلام و حضرت خدیجه متفاوت است. اگر قرآن اساس و پایه در رسیدن به نص باشد و اگر عقل و قرآن اساس برای رسیدن به نص باشند باید قبل از آنکه به روایات مراجعه کنیم، عقل و قران در طریق اجتهادی و فقهی نیز جاری باشند.

این مطلب را هم ببینید!  حوزه علميه حلب

اگر قرآن اساس و پایه در رسیدن به نص باشد و اگر عقل و قرآن اساس برای رسیدن به نص باشند باید قبل از آنکه به روایات مراجعه کنیم، عقل و قران در طریق اجتهادی و فقهی نیز جاری باشند.

بنده هنگامی که در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه مشغول تحصیل بودم، درجلسه ای با حضور بعضی از اساتید نظریه منظومه ای اسلام را شرح دادم و در خلال آن به بحث تحریف قرآن پرداختم به ایشان گفتم در نگاه منظومه ای مراتبی وجود دارد و روایات در طول قرآن قرار دارند. اگر امام روایتی نقل کند که قرآن تحریف شده است این روایت خود به خود ریشه امامت را نیز از بین میبرد و من چگونه تصدیق کنم روایتی را که با لسان خود، خودش را رد می کند؟ یعنی قول به تحریف مستلزم قول به تکذیب روایت است، پس حجیت روایت قبل از اینکه حجیت قرآن کریم را ساقط کند از بین می رود.

این نگاه امام نگاه منظومه ای ست که می گوید من امام معصوم(ع) را از لحاظ عقائد اینگونه می فهمم و معصوم این نگاه را برای من به وجود آورده اند. من می خواهم قبل از مراجعه به روایات چهره معصوم را برای خود ترسیم کنم و به دست آوردن این نگاه بر خود روایات مقدم است و اگر این کار را نکنیم چگونه از معصوم روایت را نقل کنیم؟

مثلاً در روایتی که از لحاظ رجالی سند معتبری دارد از امام صادق علیه السلام نقل شده شخصی از ایشان سوال پرسیدند: هل یجوزلی ان ابیع العنب لمن یعصره خمرا؟ قال الامام :انی افعل ذلک بسیاری از فقها از جمله آیت-الله خویی به این روایت تمسک می کنند و فروش  انگور حتی هنگامیکه مطمئن هستیم آن شخص آن را به شراب تبدیل می کند را جایز می دانند. با استناد به این روایت و تکیه بر روش صرف فقهی این استدلال منطقی است؛ اگر چه معنایش جواز اعانه بر گناه است. یعنی کمک بر گناه به طور مطلق حرام نیست و این روایت نص خاصی است که مخالف قاعده کلی است و مسئله را توسعه می دهد. اما امام خمینی رحمت الله علیه در کتاب بیع می گوید اگر برای من چندین روایت به سند صحیح بیاورید که این معنا را افاده کند من تصدیق نمیکنم که امام این گونه نظری داشته باشد. این نگاه امام نگاه منظومه ای ست که می گوید من امام معصوم(ع) را از لحاظ عقائد اینگونه می فهمم و معصوم این نگاه را برای من به وجود آورده اند. من می خواهم قبل از مراجعه به روایات چهره معصوم را برای خود ترسیم کنم و به دست آوردن این نگاه بر خود روایات مقدم است و اگر این کار را نکنیم چگونه از معصوم روایت را نقل کنیم؟

این نگاه امام نگاه منظومه ای ست که می گوید من امام معصوم(ع) را از لحاظ عقائد اینگونه می فهمم و معصوم این نگاه را برای من به وجود آورده اند. من می خواهم قبل از مراجعه به روایات چهره معصوم را برای خود ترسیم کنم و به دست آوردن این نگاه بر خود روایات مقدم است و اگر این کار را نکنیم چگونه از معصوم روایت را نقل کنیم؟

ما هنگامی که با اهل سنت گفتگو می کنیم می گوییم پیامبر مکرم اسلام سرور عالمین میباشد و دارای خلق عظیم آمده و…چنین شخصی چگونه دستور ذبح انسان ها را میدهد؟ حتا اگر روایات متعددی از صحاح بیاورید! آن نگاهی که از پیامبر برای ما شکل گرفته ما را به قطع می رساند که این گونه روایات را نفی کنیم، زیرا اینگونه روایات وجهه ی پیامبر را خراب میکند. مانند عبارت قران “بل یداه مبسوطتان”. عقل می گوید قطعا خداوند جسم ندارد پس باید این آیه را به معنای دیگری تفسیر یا تاویل کنیم. لذا باید با چهره ای که از معصوم برای ما شکل می گیرد نص را فهمید. یعنی نگاه منظومه ای حاکم بر روایات است.

پس می گویم ابتداً اجازه بدهید خداوند را بشناسیم، وقتی او را به عنوان کمال مطلق و غنی و … شناختیم، می گوییم از چنین خدایی اعمالی که با کمال متعارض باشد صادر نمی شود.

در نگاه اهل سنت عقائد آنها از کلام شروع می شود و به کلام منتهی می شود اما عقائد در شیعه این‌گونه نیست بلکه با سوال عقلی فلسفی شروع میشود و با کلام ادامه پیدا می کنند. کلام در منظومه عقاید شیعه در مراحل میانی قرار دارد. دفاع نزد شیعه مرحله اول نیست، بلکه مرحله وسط است. ابتدا می‌پرسد و بنا می‌کند و بعد از اینکه ساختاری به وجود آورد به دفاع منتقل می شود.

سوال: به نظر می رسد راه حلی که ارائه می دهید یک ملاحظه روشی در مواجهه با منابع دینیست که طبیعتا نتایج و دستاوردهای متفاوتی حاصل می شود که آن را نگاه منظومه ای می نامید.چگونه می توانیم به نگاه منظومه  ای برسیم؟

جواب: قبل از پاسخ به این جواب می خواهم  سوالی طرح می کنم که چه فرقی بین عقیده شیعه و سنی وجود دارد؟ در نگاه اهل سنت عقائد آنها از کلام شروع می شود و به کلام منتهی می شود اما عقائد در شیعه این گونه نیست بلکه با سوال عقلی فلسفی شروع میشود و با کلام ادامه پیدا می کنند. کلام در منظومه عقاید شیعه در مراحل میانی قرار دارد. دفاع نزد شیعه مرحله اول نیست، بلکه مرحله وسط است. ابتدا می پرسد و بنا می کند و بعد از اینکه ساختاری به وجود آورد به دفاع منتقل می شود.

سوال این است که یک فرد شیعه چگونه به منظومه­ی اعتقادی ایمان می آورد؟ پاسخ این است که شخص مومن شیعه از عقل آغاز می کند و عقل بدون کمک گرفتن از چیزی دیگر، خداوند متعال را به او معرفی می کنند. اما عقل به دلیل اینکه دلیل لبی ست بر قدر متیقن اکتفا می شود، لذا گاهی در آن اختلاف نظرهایی بوجود می آید. مثلاً عقل من می گوید که خدا غنی است، عالم است، قادر است و… . اگر کسی از من بپرسد که خداوند هر چیزی را میداند در اینجا ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ برخی بگویند می داند و برخی بگویند نمی داند. می گوییم عقل می گوید که قطعاً کسی که چیزی را ندارد نمی تواند معطی آن باشد و این دلیل بر آن است که خداوند می داند، پس گستره علم او جواب را مشخص میکند. می گوید خداوند رب به این عالم است، اما آیا رب عالم دیگری نیز هست؟ یعنی من نمی خواهم مناقشه کنم بلکه فقط می خواهم حداقل هایی را ثابت کنم و همین مقدار که عقل من ثابت کند که خداوند از جمله حکیم هم هست برای من کافیست.

ما ناچار هستم که نص را در سایه مرجعیت عقل قطعی که ما را به نص می‌رساند بفهمیم و اگر نص با عقل قطعی تعارض ظاهری داشتند مرجع عقل است.

ادیان دیگر نمی توانند دلیل قانع کننده ای برای امروز بیاورند که با آن بتواند این مسائل را ثابت کنند، زیرا آنچه آنها می گویند بر اساس روایات تاریخی و حکایت ها است. اما مسلمانان نزدشان قرآن وجود دارد که معجزه است و حاضر و جاودان و تحریف نشده است. حتی امروزه با تحقیقات جدید می توان با استناد به کربن هایی که در نسخه های قدیمی قرآن وجود دارد ثابت کرد که این قرآن تا فاصله بسیار کمی از دوران نزولش به همین شکل بوده و این علوم جدید به کمک ما آمده.

 وقتی قرآن ثابت شد و من به آن ایمان آوردم حال از نص سوال می کنم که آیا خدا همه چیز را میداند؟ آیا خدایی برای دنیای دیگر هم وجود دارد؟ اینجا نص پاسخ می گوید. ما نمی گوییم که عقل همه چیز را پاسخ می دهد بلکه می خواهیم که عقل ما را به نص برساند. هنگامیکه عقل ما را به نص رساند، نص باب پاسخ را باز میکند. اگر چه در این مرحله هم هنگامی که این نص را می خوانم آن را بر اساس فهم سابقم از خداوند معنا می کنم. مثلاً در مورد پیامبران قرآن را چگونه می خوانم؟ آیا معقول است که انبیا که الگوی انسان ها هستند هرکدام صفت های زشتی داشته باشند؟ حضرت ابراهیم به گونه ای، موسی قاتل باشد یوسف و یونس فلان و بهمان و…؟ آیا این قرائت از پیامبران معقول است؟ من چگونه باید با نص مواجه شوم؟ اگر بخواهم به حسب ظاهر روایات را بخوانم، گاهی همان دلیل عقلی که حکمت خداوند را ثابت میکند با ظاهر روایات مخالفت میکنند. لذا باید نص قرآن را در سایه معرفت به خدای حکیم فهمید. لذا این نگاه باعث تغییر در فهم من از این نصوص می شود و این روشی است که عادتا شیعیان آن را انجام می دهند.

آیا من می خواهم علوم انسانی را اسلامی کنم یا اینکه می خواهم آنها را منقح کنم تا این علوم انسانی شوند؟ که اگر انسانی شدند اسلامی نیز می شود؛ این سوال مهمی است! آیا من می خواهم علوم را اسلامی کنم یا انسانی کنم؟ می توانیم بگوییم انسانی کردن به تنهایی کفایت می‌کند، به این معنا که اگر ادوات چهارگانه حس و خیال و وهم وعقل با همدیگر تطابق داشتند نتیجه اش برای من کفایت می کند.

 ما ناچار هستیم که نص را در سایه مرجعیت عقل قطعی که ما را به نص می رساند بفهمیم و اگر نص با عقل قطعی تعارض ظاهری داشتند مرجع عقل است.

آیا قرآن مرا به طریق کمال هدایت می کند؟ وظیفه قرآن کریم چیست؟ این مسئله مهمی در عملیات اجتهاد است. در چهارچوب روشی که ذکر کردم من می خواهم به هدایت برسم و نص آمده که مرا به سمت کمال هدایت کند. یعنی وظیفه نص این است و برای نص وظیفه دیگری تصور نمی شود، لذا باید با نص بر اساس همین وظیفه تعامل کنم.

ما ناچار هستم که نص را در سایه مرجعیت عقل قطعی که ما را به نص می‌رساند بفهمیم و اگر نص با عقل قطعی تعارض ظاهری داشتند مرجع عقل است.

آیا قرآن مرا به طریق کمال هدایت می کند؟ وظیفه قرآن کریم چیست؟ این مسئله مهمی در عملیات اجتهاد است. در چهارچوب روشی که ذکر کردم من می خواهم به هدایت برسم و نص آمده که مرا به سمت کمال هدایت کند. یعنی وظیفه نص این است و برای نص وظیفه دیگری تصور نمی شود، لذا باید با نص بر اساس همین وظیفه تعامل کنم.

این مسئله یکی از بحران های اجتهاد است که آیا اسلام دین هدایت است؟ آیا اسلام از هر چیزی که در مسیر هدایت است سخن می گوید؟ آیا از علم مدیریت گفتگو می کند؟ موضوع مدیریت، موضوعی انسانیست. آیا ضرورت دارد که من علوم انسانی را اسلامی کنم؟ اگر ضرورت دارد معنای اسلامی سازی علوم انسانی چیست؟ آیا می خواهم بر علم غربی حجابی بنشانم؟ علم غربی را بیاورم و روایات را هم بیاورم و این دو را به همدیگر بچسبانم؟ آیا خطابات اسلامی در این موضوع داخل شده اند؟ بعد از اینکه عقل ما را به نص و خطاب رساند وظیفه روایات و خطابات چیست؟ عقل قطعی به من میگویند چاره ای نیست که چیزی وجود داشته باشد که تو را به کمال هدایت کند. آنچه عقل قطعی به آن اشاره دارد، دیگر جای ورود نص نیست و نص در این موارد ارشادیست نه تاسیسی. آیا من می خواهم علوم انسانی را اسلامی کنم یا اینکه می خواهم آنها را منقح کنم تا این علوم انسانی شوند؟ که اگر انسانی شدند اسلامی نیز می شود؛ این سوال مهمی است! آیا من می خواهم علوم را اسلامی کنم یا انسانی کنم؟ می توانیم بگوییم انسانی کردن به تنهایی کفایت می کند، به این معنا که اگر ادوات چهارگانه حس و خیال و وهم وعقل با همدیگر تطابق داشتند نتیجه اش برای من کفایت می کند.

این مطلب را هم ببینید!  داده نمای (اینفوگرافی) معرفت شناسی وحدت اسلامی

بله راه کمال مختلف است و همچنین تعبدی است و احتیاج به خطاب دارد من خطاب را مورد سوال قرار می دهم که آیا تو وظیفه دیگری داری؟

 پس تا الان برای من ثابت شد که قران کتاب خداوند است و تحریف نشده نه به زیاده و نه به نقیصه. حالا آیا این به تنهایی کفایت می کند؟ اینجا نص می گوید که آنچه پیامبر به شما ارائه کرده آن را اخذ  کنید این آیه می گوید که پیامبر طریق اصلی برای باز شدن باب حقیقت و معرفت واقع است. سپس مجالی برای کلام پیامبر باز می شود و سپس به سنت پیامبر توسعه پیدا می کند. بنابراین الان نزد من قرآن و سنت پیامبر وجود دارد و در سنت پیامبر حدیث ثقلین وجود دارد که مرجعیت دینی را به امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام به صورت کلی می دهد. بنابراین عترت نیز به وسیله نص قطعی متواتر، مرجعیت دینی برای فهم دین را به دست می آورد، لذا نص توسعه پیدا می کند و قرآن و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را در بر می گیرد.

سوال: به نظر می رسد برای روشن شدن مقصود نگاه منظومه ای و ثمره ای که این نوع نگاه در دستیابی به نتایج متفاوت دارد لازم است چند نمونه را اشاره بفرمایید.

جواب:به عنوان مثال آیه جزیه “الا عن ید و هم صاغرون “را چگونه باید فهمید؟ فرض کنیم کلمه صاغرون با صغار فرق دارد. صغار یعنی صغیر درمقابله کبیر. اگر صغار معنا کنیم باید در برابر یک بزرگ باشد. حال این بزرگ کیست؟ مسلمان یا اسلام یا خدا؟ بعضی از روایات می گویند واجب است اهل کتاب بنشیند و با حال تحقیر جزیه بدهد و سپس بر روی دست او بزنیم و به این مضمون روایت نیز وجود دارد. اما این تفسیر با آن پروژه که تو بر خلق عظیم فرستاده شده ای و ما تو را رحمت برای عالمیان فرستادیم و جاودانه بودن اسلام  و ضرورت جاذبه داشتن آن و اینکه  شریعت و دین اسلام حریص است برهدایت مردم و سختیهای مردم برای او گران است، چگونه با هم جمع می شود؟ علامه طباطبایی می گویند صحیح نیست که صغار را به تحقیر اهل کتاب معنا کنیم زیرا این معنا با عرفان اسلامی منافات دارد. این سخن علامه طباطبایی رحمت الله علیه از نگاه منظومه ای حکایت می کند. من صغار را اینگونه معنا می کنم که باید در برابر قانون متواضع باشد و صاغر باشد و مسلمان نیز باید در برابر قانون صاغر و خاضع باشد.

با نگاه منظومه ای به یک برداشت می رسیم و با نگاه تفکیکی به یک برداشت و قانون دیگر. یعنی دو دیدگاه و برداشت وجود دارد. جزیه به معنای کفایت است. حاکم جزیه را مشخص می کنند و این برداشت من به این دلیل نیست که من در بین مسیحیان زندگی می‌کنم و می‌خواهم دین را به گونه‌ای توصیف کنم که خوشایند آنها باشد بلکه بنده از تأسیس یک روش اسلامی صحبت می کنم که آیا این روش اسلامی همان روش انسانیست؟ من میخواهم اصل و منشا را بشناسم

با نگاه منظومه ای به یک برداشت می رسیم و با نگاه تفکیکی به یک برداشت و قانون دیگر. یعنی دو دیدگاه و برداشت وجود دارد. جزیه به معنای کفایت است. حاکم جزیه را مشخص می کنند و این برداشت من به این دلیل نیست که من در بین مسیحیان زندگی می کنم و می خواهم دین را به گونه ای توصیف کنم که خوشایند آنها باشد بلکه بنده از تأسیس یک روش اسلامی صحبت می کنم که آیا این روش اسلامی همان روش انسانیست؟ من میخواهم اصل و منشا را بشناسم. عقل می گوید در این پروژه، انسان خلیفه خداست. خدا روح شهید صدر را غریق رحمت خود قرار دهد که می گفت اگر ما در عبارت فی سبیل الله کلمه “الله” را برداریم و به جای آن کلمه “ناس” را قرار دهیم معنا هیچ تغییری نمیکند و فی سبیل الله با فی سبیل الناس معنای یکسانی دارند.

باید در معنای انسانیت تجدید نظر کنیم. وهم و قوه متوهمه که شانش ادراک معانی جزئی است آیا از مصادیق فطرت نیست؟ فطرت آن چیزیست که از ذات برمی خیزد بدون آنکه محیط و تلقین و تربیت در آن تاثیر بگذارند، زیرا فطرت در هر زمان و مکانی در درون هر انسانی به ودیعه گذاشته شده است بدون اینکه احتیاج به تربیت داشته باشد. اگر فطرت پایه ی همه ابزارهای معرفتی بود قطعاً نص و فقه با آن مخالفت نمی کند. نص محال است که مخالف حس قطعی و خیال قطعی و وهم قطعی و عقل قطعی باشد، لذا فطرت انسانی قطعی احتیاج به نوعی تحریر و استناد واضح ندارد تا اینکه مرجعیت آن را برای فهم خطابات مشخص کنیم؟

در برخی ازجلسات بنده از جناب سید حسن نصرالله شنیدم که می گفت هیچ حکم شرعی که مخالف فطرت انسانی وجود ندارد و این سخن را در برابر داعش و قرائت آنها از اسلام بیان می کرد.

پروژه علامه در تفسیر المیزان بر این استوار است که اسلام با فطرت همراه است.

اگر کسی بخواهد عملیات اجتهاد انجام دهد چگونه می تواند بدون یک منظومه ی روشن وارد این مهم شود؟ آیا هنگامی که فقیهی بحثی را مورد نظر قرار می دهد، توجه دارد که آیا در چهارچوب منظومه تاثیر گذار است یا نه؟

مثلا آیت الله خویی- با همه تقدیس و احترام -می فرمایند ولایت فقیه محدود به قدر متیقن است. زیرا ولایت فقیه در نزد ایشان با دلیل لبی یا روایاتی که در باب قضا و در یک دایره بسته وجود دارند ثابت می شود. یعنی ایشان قائل به ولایت فقیه عام در سطح ادله نیستند بلکه آن را از باب امور حسبه قبول دارند که دلیلی لبی است و باید به قدر متیقن -یعنی اموریکه مطمئن هستیم و قطع داریم که خداوند راضی به ترک آنها نیست پس سزاوار تر است که فقیه آنها را انجام دهد و ولایت برایش ثابت می شود- اکتفا کرد. اما با وجود این مبنا ایشان قائل به جهاد ابتدایی برای فقیه است و در انتفاضه شعبانیه حکومت تشکیل دادند، زیرا با مشکلات عدم وجود حکومت مواجه شده بودند. این نوع استنباط های ایشان به دلیل شیوه تفکیکی ایشان در مواجهه با روایات و لبی بودن دلیل عقلی نزد ایشان است.

 اما امام خمینی رحمت الله برعکس ایشان قائل به ولایت عامه فقیه هستند، اما فقیه را دارای حق جهاد ابتدایی نمی دانند. امام خمینی شیوه اش منظومه ای است. آیا قرآن جهاد ابتدایی را پیشنهاد میکند؟ جهاد قران جهادی دفاعی است در برابر دشمنان و کسانی که از آنها خوف دشمنی داریم. سپس هنگامی که به سیره پیامبر مراجعه میکنیم آیا ایشان جهاد ابتدایی انجام می دادند؟ خدا سید جعفر مرتضی را حفظ کند ایشان می فرمایند برای ما ثابت نشده که هیچ کدام از جنگ های پیامبر به صورت جهاد ابتدایی باشد. امام خمینی آمدند و فرمودند هر چه برای امام اختیارات وجود دارد برای فقیه نیز وجود دارد و برای فقیه جهاد ابتدایی وجود ندارد. بنده اینگونه می فهمم که پس برای امام نیز جهاد ابتدایی وجود ندارد.

بحران ما در حوزه‌های علمیه این هست که اغلب فقها و اساتید، طلاب را به سمت نگاه منظومه‌ ای تشویق نمی‌کنند. بنده خود در قم درس خواندم اما در قمِ قم درس نخواندم بلکه در نجفِ قم درس خوانده ام! آنچه که در نزد ما شیعیان وجود دارد قدرت بسیاری برای قانع کردن عقلای عالم دارد ولی مشکل ما این است که خودمان و آنچه که نزد ماست را نمی شناسیم. دسته بندی های فنی و تقسیم بندی ها ما را از بین برده است قطعا در بعضی از جوامع روایی نیز احادیث را تکه تکه کرده اند و این نگاه امروز، عمودی در عمودی است

من با نگاه منظومه ای نگاه می کنم. امامت هدفی الهی است، چگونه باعث بدنامی دین می شود؟ گاهی ما با روایت ها به صورت تفکیکی مواجه میشویم، بله از بعضی روایت ها می توان برداشت جهاد ابتدایی کرد. اما گاهی نگاه منظومه ای داریم که شریعت و پروژه خداوند سبحان چیست؟ پیامبر و امام چگونه دین را گسترش می دهند؟ فقیه چگونه دین را ارائه می دهد؟ آیا حوزه های علمیه، اسلام را مانند منظومه ارائه کرده اند؟ آیا می توان بدون توجه به قران طرح اسلامی ارائه داد؟

لازم است بعد از توجه بر دلیل عقلی و حدود و دلالت آن برفهم قرآن که فعل الهی است متمرکز شویم. آیا امام در موضوعات دچار خطا می شود؟ این مسائل در استدلال تاثیرگذار است. از لحاظ عملی اسلام و دین چگونه است؟ بله فقه و اصول برای فهم کتاب  و مشخص کردن حدود عقل بسیار مهم هستند اما امروزه اصول عمودیست و از دل آن منظومه ای عملیاتی در نمی آید .

اصول اساس و ریشه است که باید در عین عمودیت بهینه شود اما آیا علم اصول به عنوان یک روش و یک آلت برای رسیدن به حقیقت کافیست؟ یا اینکه علم اصول را باید در ضمن ادوات ثانوی برای  رسیدن به حقیقت مورد نظر قرار داد مانند «اصولِ اصول» که عبارت است از مبادی تصدیقیه اصول فقه مانند عقائد و کلام. باچه عقلانیتی باید آن را فرا گرفت؟

دین باعث تکامل اجتماعی می شود. این به حسب منطق قرآن کریم است. آیا فقیه هنگامی که اجتهاد می‌کند و فتوا می‌دهد نباید این تکامل و تسافل اجتماعی را مدنظر قرار دهد؟

گاهی از اوقات می بینیم که مجتهد هنگامی که فتوا می دهد عمودی نگاه می کنند نه منظومه ای. مثلاً هنگامی که شخص در بحث مقاصد وارد می شود -بعد از ثابت کردن نگاه منظومه ای -سوالی پیش می آید که آیا شهوت بنفسها حرام است؟ ممکن است شخص در روایات جستجو کنند و در یابد که شهوت به تنهایی علت حرمت نیست بلکه اگر به چیز حرامی اضافه شود حرام است . استمنا و زنا و… حرام است و این نگاه گاهی منجر می شود به اینکه دیدن فیلم جنسی مجاز است، شناخته می شود. می گویند شخصی که به خودش اطمینان دارد و مثلاً در حضور همسرش این فیلم را می بیند جائز است. متاسفانه فیلم های جنسی وارد خانه های ما شده و بعضی ازعلما قائل به جواز دیدن این فیلم ها هستند و از روایات این فتوا را می دهند.

اینکه کافر حربی چه کسی است؟ برخی می گویند غیر مسلمانان. یعنی الان مسیحیان لبنان حربی هستند؟ حکم کافر حربی چیست؟ علامه طباطبایی می گویند عرفان اسلامی غیر از این احکام را اقتضا می کند؛ اقتضا می کند که غیر مسلمان گمراه نشود.

در فلسفه می گویم تکامل باید تکامل اجتماعی باشد. ملائکه  به خداوند گفتند آیا کسی را در زمین قرار می دهی که در آن فساد میکند و خونریزی می کند؟ نگفتند نماز نمی خواند و… یعنی سوال از مسائل اجتماعی بود. خداوند فرمود شما آنچه که من میدانم را نمی دانید. یعنی خداوند به انسان ها زمان داده تا به تکامل اجتماعی برسند. یعنی دین باعث تکامل اجتماعی می شود. این به حسب منطق قرآن کریم است. آیا  فقیه هنگامی که اجتهاد می کند و فتوا می دهد نباید این تکامل و تسافل اجتماعی را مدنظر قرار دهد؟

لذا آیا حوزه های دینی یا فقهی یا اصولی و آنچه به آن تعلق دارد برای دفاع و ترویج اسلام است یا اینکه حوزه های قانونی است؟ یعنی فقط می خواهد یک شخص قانون دان فارغ التحصیل شود؟ حتی شخص قانون دان هم احتیاج به نگاه منظومه ای دارد.

حوزه از طلبه چه می خواهد؟ آیا بدون اینکه نگاه منظومه ای داشته باشد مجتهد فقیه می خواهد؟ بحران ما در حوزه های علمیه این هست که اغلب فقها و اساتید، طلاب را به سمت نگاه منظومه  ای تشویق نمی کنند. بنده خود در قم درس خواندم اما در قمِ قم درس نخواندم بلکه در نجفِ قم درس خوانده ام! آنچه که در نزد ما شیعیان وجود دارد قدرت بسیاری برای قانع کردن عقلای عالم دارد ولی مشکل ما این است که خودمان و آنچه که نزد ماست را نمی شناسیم. دسته بندی های فنی و تقسیم بندی ها ما را از بین برده است قطعا در بعضی از جوامع روایی نیز احادیث را تکه تکه کرده اند و این نگاه امروز، عمودی در عمودی است!

دین باعث تکامل اجتماعی می شود. این به حسب منطق قرآن کریم است. آیا  فقیه هنگامی که اجتهاد می‌کند و فتوا می‌دهد نباید این تکامل و تسافل اجتماعی را مدنظر قرار دهد؟

منبع: https://rasoulalsalam.com

دیدگاه خود را به ما بگویید

لطفا رای خود را ثبت کنید*

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *